آرزویی که واقعیت یک عصر را آشکار کرد: روایتی از تحول اجتماعی، آموزشی و کارآفرینانه
۱. مقدمه
در بسیاری از تحولات اجتماعی، یک داستان کوچک میتواند حقیقتی بزرگ را آشکار کند. بیان روایتهایی از دوران کودکی بهویژه در نسلهایی که تجربه جنگ، کمبود و تلاش برای بقا را پشت سر گذاشتهاند، ابزاری مؤثر برای تحلیل تغییرات ساختاری جامعه است. داستانی که در این مقاله بازگو میشود، در ظاهر ساده است اما در عمق خود سه محور کلیدی مدیریت و سیاست عمومی را روشن میکند:
۱) نقش نگاه کارآفرینانه در شناسایی فرصتها،
۲) تغییرات عمیق در ارزشهای آموزشی،
۳) نیاز به بازنگری در سیاستگذاری اشتغال و مهارت.
۲. روایت: «آرزویی متفاوت در کلاس اول»
سال ۱۳۶۴، کلاس اول دبستان؛ عصری که ارزش اجتماعی درسخواندن در اوج بود. معلم از بچههای کلاس پرسید: «دوست دارید در آینده چهکاره بشید؟»
پاسخها مطابق انتظار بود: دکتر، مهندس، خلبان، معلم، راننده.
اما در حیاط مدرسه، پیش از بازگشت به کلاس، پسری آرام گفت:
«من میخوام رفتگر بشم.»
پاسخ او خندهای جمعی برانگیخت؛ اما دلیلش جالب بود:
«چون چند روز پیش دیدم رفتگر محل چندتا طلا از داخل زبالهها پیدا کرد و برای خودش برداشت.»
این نگاه کودکانه، ترکیبی از تجربههای مشاهدهشده، شنیدههای خانوادگی و برداشت سادهدلانه از مفهوم «ارزش» بود. خانوادهاش از طبقه زحمتکش اما نه فقیر بودند؛ باسواد، آبرومند و دارای حداقل رفاه. اما ذهن کودک ۷ ساله فرصت را در جایی میدید که دیگران «زباله» میگفتند.
چهار دهه بعد
در همان خانهای که آن کودک سکونت داشت، امروز مردی زندگی میکند که برای امرار معاش روزانه، زبالهها را جستجو میکند و مواد بازیافتی را میفروشد. نه به امید یافتن طلا، بلکه بهعنوان بخشی از اقتصاد واقعی و شکننده امروز.
این تصویر، نماد گذار یک جامعه است:
گذار از رؤیاهای شغلیِ نسل گذشته به واقعیتهای اقتصادی نسل امروز.
۳. تحلیل مدیریتی: سه لایه پنهان این روایت
۳.۱. لایه کارآفرینی: فرصتهایی که در حاشیه دیده میشوند
۳.۱.۱. اقتصاد پسماند؛ از حاشیه تا صنعت
آنچه کودک در دهه شصت به عنوان «شانس تصادفی» میدید، امروز در دنیا یک زنجیره ارزش حرفهای است. اقتصاد چرخشی (Circular Economy)، جمعآوری و تفکیک هوشمند، مدلهای توکنایزیشن پسماند، و پلتفرمهای دیجیتال بازیافت امروز در کشورهای مختلف میلیاردها دلار ارزش ایجاد کردهاند.
این روایت نشان میدهد:
هر مسئله اجتماعی، اگر با نگاه کارآفرینانه دیده شود، یک بازار بالقوه است.
۳.۱.۲. ارزش شغل، تابع ذهنیت است؛ نه عنوان
رفتگری، در نگاه سنتی، شغلی ساده تلقی میشد؛ اما در نگاه مدیریت ارزش:
-
جمعآورنده پسماند = تأمینکننده مواد اولیه صنایع
-
بازیافت دستی = حلقه ابتدایی یک صنعت سبز
-
تفکیک محلی = کاهش هزینههای شهری
-
معرفی به صنایع = خلق ارزش اقتصادی و زیستمحیطی
کوچک بودن شغل، یک محدودیت فرهنگی است نه اقتصادی.
این درس برای مدیران:
سرمایههای بزرگ اغلب در سادهترین نقاط پنهاناند.
۳.۲. لایه اجتماعی: از نسل «مدرکمحور» تا نسل «مهارتمحور»
دهه شصت نسلی را ساخت که موفقیت را در درس خواندن میدید؛
کلاسهای ۴۰ نفره، مدارس دوشیفته و آرزوی کنکور.
امروز اما:
-
مدرک تضمین اشتغال نیست.
-
مشاغل جدید با مهارت، تجربه و یادگیری پروژهمحور ساخته میشوند.
-
اقتصاد غیررسمی به منبع اصلی درآمد بخش بزرگی از جامعه تبدیل شده.
-
مشاغل کوچک به صورت طبیعی به صنایع بزرگ متصل شدهاند.
در واقع، آن کودک با ذهن ساده نشان داد که «ارزشآفرینی» مهمتر از «عنوان شغلی» است؛ درسی که سیستم آموزشی ما هنوز به طور کامل درک نکرده است.
۳.۳. لایه سیاستگذاری: ضرورت بازنگری در آموزش و اشتغال
این روایت برای سیاستگذاران چند پیام روشن دارد:
۱. سیستم آموزشی نیاز به بازطراحی دارد
آموزش باید از «مسیر ثابت تحصیلی» به «یادگیری مهارتهای قابل بهکارگیری» تغییر مسیر دهد.
۲. مشاغل غیررسمی باید رسمیت بیابند
اقتصاد پسماند، کشاورزی خرد، خدمات محلی و اقتصاد پلتفرمی ظرفیت اشتغال پایدار دارند، اما نیازمند:
-
بیمه
-
حمایت شهرداری
-
ابزار و تجهیزات مناسب
-
زیرساخت دیجیتال
-
مدلهای تشویقی
هستند.
۳. نگاه تحقیرآمیز به مشاغل یدی باید اصلاح شود
این مشاغل پایههای پایداری شهری، محیطزیست و اقتصاد محلیاند.
۴. نتیجهگیری: حقیقتی که یک کودک ۷ ساله زودتر فهمید
داستان سال ۱۳۶۴ یادآور این حقیقت است که:
ارزش همیشه در مرکز توجه نیست؛ گاهی در حاشیهترین نقاط جامعه پنهان شده است.
مدیران، کارآفرینان و سیاستگذاران باید این نگاه را بپذیرند:
-
مشاغل کوچک، ظرفیتهای بزرگ میسازند.
-
آموزش باید مهارتمحور شود.
-
فرصتها در دل مسئلهها پنهاناند.
و شاید مهمتر از همه اینکه:
رؤیاهای کودکانه گاهی آینده یک جامعه را پیشبینی میکنند.